السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین
وعلی اولادالحسین وعلی اصحاب الحسین
السلام علیک یا سیدالشهدا«ع»
روزها رازهایی در سینه دارند که تقدیم روشن بینان می شود. آنهایی که چشم های خود را به روشنایی می بندند توانایی نگریستن به خورشید بر آمده روز را ندارند. رازدانان روزها از حادثه ها عبرت می آموزند و بر واقعه ها با دیده تعبیر می نگرند، آیات نیک را شاکرند و بر نشانه های هیبت و عسرت صابر. زیرا شکر به فراخی و صبر به تنگی نشان خردمندی است. عاشورا، دهم ماه محرم، روز پیروزی خون بر شمشیر است. غلبه فریاد مظلوم بر عربده کشی ظالم تا بن دندان مسلح پیروزی و نصرتی که هلهله کنان کوفی و شامی آن را با چشمان بسته به آفتاب خود ندیدند و از بالای نیزه بردن آفتاب شادمان و خرسند شدند، در حالی که نمی دانستند با خود رایت پیروزی حسین شهید (ع) را به دوش می کشند و با هلهله خویش کوس رسوایی خود را بر کوی و برزن می زنند. امروز، تاریخ پیروزی حسین بن علی (ع) را به گواهی نشسته است، پیروزیی که از بستر جهاد و متن خون شکوفا شد و آرمانهای والای او را با جریان تاریخ نسل به نسل بشری واگویه کرد.
حماسهی عاشورا سرفصل عشق و شور و عرفان بزرگ مردان الهی و نشان آفرینش عزت و اقتدار و آرمان گرایی بزرگ زنانی است که حیات اسلام ناب محمدی (ص) و آزادگی و آزادی را امداد جاودانه پایمردی و استقامت خود ساخته اند، نهضت حسینی و انقلاب فیاض و جوشان عاشورا یک بعثت بدون وحی و شکفتن گلبانگ توحید در چکاچک شمشیر بر بلندای سر نیزه هاست، کربلا عرصه انفجار نور و ظهور حماسه از یک سو و تبلور قساوت و حد اعلای فاجعه از طرف دیگر است و نینوا سرزمینی بی مانند برای نمایش تمامی عشق بر پرده هستی است، واضح است که دایره آفرینش را بی کربلا وجودی نیست منظومه معارف عارفان و سیر سالکان الی الله و جهاد مجاهدین فی الله و مجاهده عالمان فی سبیل الله را بی حسین (ع) و زینب در باغ خاطر نمی توان گذراند. به راستی اگر معمار ازل در خزانه خارج از وصف آفرینش، گوهری چون حسین (ع) و مرواریدی چون زینب (س) نداشت، کار کدامین نبی به کمال می رسید و راه کدامین رسول به نهایت پیوند می خورد؟ حسین و عاشورا و زینب ناموس دهر و باعث بقای هستی و تداوم راه پاکان و صالحان برای همیشه تاریخ بشر هستند، از پیامبران اولوالعزم تا مردمان عادی همه در جستجو و رهپوی مردان و زنان روزگار و سرزمینی هستند که پرچم هدایتشان در دستهای استوار زینب (س) و نهال آرزویشان در چشمه سار همیشه جوشان حسین (ع) استقرار یافته و نور خود را در چهرهی گلگون عاشورا به نظاره می نشینند.
سعی کن فراموش کنی آن چیزی را که هرگز بدست نمی آوری و تلاش کن بدست آوری آن چیزی را که هرگز نمیتوانی فراموش کنی . و میگویم که آری: لحظات را گذراندیم که به خوشبختی برسیم ، اما غافل از آنکه لحظات همان خوشبختی ها بودند
): لات ترین اس ام اس سال 87: آب دماغتیم...آنتی هیستامین بخور ، فنا شیم...!!!
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده می شود .پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟ از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و… حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند
اومدم بگم تابانتر از خورشید نیست وقتی چشمان تو را دیدم منصرف شدم اومدم بگم دریا بسیار پهناور است وقتی دل عاشق تو را دیدم منصرف شدم اومدم بگم زندگی زیباست تو را دیدم زندگی زیباتر شد . اومدم بگویم ((من)) وقتی تو را دیدم ((ما)) جایگزین کلامم شد.
یه قورباغه با یه اردک ازدواج میکنه ... اگه گفتی بچشون چی میشه ؟ ... بچه دار نمیشن ... تو رو خدا براشون دعا کن و این پی ام رو واسه 10 نفر بفرست تا امشب یه خبر خوب بهت برسه .. لطفاً کوتاهی نکن. یه نفر نفرستاد بچش گوریل شد
دیروزبایه دسته گل آمده بود به دیدنم با یک نگاه مهربان.همان نگاهی که سالها
آرزوداشتم وازمن دریغ میکرد.گریه ای کردوگفت که دلش برایم تنگ شده بود.فاتحه ای خواندورفت
در دنیایی که همه به دنبال چشمان زیبا هستند تو به دنبال نگاه زیبا باش
زندگی تفسیر سه کلمه است : خندیدن .... بخشیدن .... و فراموش کردن .... پس.... بخند .... ببخش .... و فراموش کن
یه عصا هزار بار زمین میخوره تا صاحبش زمین نخوره عصاتم رفیق
عاشقت بودم که گفتی عاشقان دیوانه اند عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای
اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش میای دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه ... اینطوریه که دل همه آدما میشکنه و عشقی وجود نخواهد داشت
سرسبزترین بهار تقدیم تو باد آوای خوش هزار تقدیم تو باد
گویندکه لحظه ای است روییدن عشق آن لحظه هزاران بارتقدیم تو باد
-نیکی جان، چطور شد برای نقش درسا انتخاب شدی؟
یعنی چی؟
-یعنی چطور شد که آقای عطاران گفتند شما دختر خوبی هستی، باهوشی،حرف گوش کنی و می تونی در سریال بزنگاه نقش دختر من (درسا) رو بازی کنی؟
شکلش رو بگم؟
نظور نیکی از شکلش رو بگم، تعریف مجرا با بیان موقعیت است، یک چیزی شبیه فیلمنامه)
اول رفتیم پیش آقای ارک. آقای ارک یک پیرهن آبی تنشون بود. بعد آقای عطاران آمدن. آقای عطاران هم یک پیرهن تنشون بود با یک شلوار کرم. سفید نبودا، کرم بود. آقای عطاران از من تست گرفت و من درسا شدم.
-آن روز به جز شما کس دیگری هم برای تست آمده بود؟
اون روز نه، فقط خودم بودم.
-الان شما بلدی بنویسی و بخونی؟
نه هنوز، بلدم فقط امضا کنم.
-این از همش مهم تره. آدم های موفق فقط امضا می کنند. اما شما کههنوز بلد نیستی بخونی و بنویسی، پس دیالوگ ها رو چه کسی باهات تمرین میکنه؟
آقای عطاران و خانم نظری.
-از روز قبلش تمرین می کنی؟
روز قبلش که نه، همون موقع.
-نیکی جانم، شما چند سالته؟
من پنج سالمه.
-امسال میری پیش دبستانی؟
بله، من مهدکودک هم می رفتم اما از وقتی آمدم اینجا دیگه نرفتم.
-شب ها که شبکار هستی، خسته نمی شی، خوابت نمی گیره؟
مثلاً وقتی یک سکانس خواب دارم، واقعی دیگه می خوابم. اون وقت دم در وقتی مامانم منو بغل می کنه بیدار می شم.
-پس این مدت خیلی خسته شدی؟
نه، خسته نشدم. یه کمی خسته شدم.
-وقتی کار تموم بشه چی؟ دلت تنگ می شه؟
چرا دیگه. مثلاً می رم خونه آقای عطاران که بلدم. می رم خونه «خانم نظری».
-آقای عطاران وقتی کمکت می کنه تا دیالوگ هاتو یاد بگیری و جلوی دوربین بازی کنی، مهربونه یا گاهی هم بداخلاق میشه؟
نه، آقای عطاران بداخلاق نمی شه. گاهی که من بازیگوشی می کنم، یا میرم بیرون، شروع می کنن ادای من رو درمیاره و مثل من حرف می زنن. (نیکی اینجا خودش رو جای عطاران می گذارد.) حتی بعضی وقت ها تو دیالوگ ها هم ادای
من رو درمیاره و من می خندم و می گم ای کاش آقای عطاران بچه بودن و من باهاشون بازی می کردم.
-نیکی جان، این مدت دوستات که شما رو تو تلویزیون می بینند چطور باهات برخورد می کنند، خوشحالند که دوست شمان؟
(هی می کشد) از وقتی که سر این کارم، هیچ کدوم از دوستامو ندیدم، دلم براشون یه ذره شده. فقط یه روز که OFF بودم، رفتم سرزمین عجایب. آنقدر خوش گذشت.
-(ا خنده) چی بودی؟
OFF بودم دیگه.
-یک خاطره از این مدت که نقش درسا رو داری میگی؟
چی بگم.
-یعنی یک اتفاق خوب که همیشه یادت می مونه.
آهان، یه روز تولدم بود. آقای مهام می خواست برام کیک بخره اما مامانم قبلاً خریده بود. بعد تولد من شد، همه به من کادو دادن، یک حموم (BaBY Born) اینقدری (دستاشو تا اونجا که می تونه باز می کنه).