دیروزبایه دسته گل آمده بود به دیدنم با یک نگاه مهربان.همان نگاهی که سالها
آرزوداشتم وازمن دریغ میکرد.گریه ای کردوگفت که دلش برایم تنگ شده بود.فاتحه ای خواندورفت